امروز را خوب می شناسم ...
امروز شاید همان خجسته روزی باشد که نگاه های مهربان تو را تقدیم تقدیر کرد.
امروز همان روزی ست که به نامت ثبت شد ... دنیا خیره ی چشمانت ماند و احساس پاکت رگ های زمین را پر کرد
وگرمای سخت تابستان جای خود را به لطافت بهاران بخشید
امروز جای نم نم باران پاییز خالی ست که مهر باشد و آرام آرام روی برگ های نارنجی قدم برداری وخش خشش ترانه شود برای دلم ...
بی گمان امروز همان آرامشی ست که معلول یک بدرقه ی بی سابقه است ...همان روزی که خدا تا زمین بدرقه ات می کرد...تورا می سپرد به آدم ها وخودش آن بالا دست برایت تکان می داد
بی گمان امروز همان روز زیبایی ست که اگر تو نبودی هیچ وقت برایم مهم نمی شد ... هیچ وقت تا این اندازه دوستش نمی داشتم و هیچ وقت بهانه ای نمی شد برای یک ابراز
مهربان ترینم از تو سپاس گزارم... به خاطر این بودن به خاطر این خوب بودن...
امشب عجیب نیست ...خیلی فرق ندارد با شب های دیگر ... اما امشب هر بار که به آسمان خیره می شوم احساس می کنم همین حالاست که ستاره ها از آسمان سقوط کنند به قصد دیدن تو ...از آسمان رانده می شوند به تاوان خیره ماندن به چشم های ناب تو ...بیایند این پایین خودشان تبریک بگویند به تو ...به تو ... به تو وتمام آن هایی که عاشقانه دوستت دارند ... ستاره ها هم آخر زمینی می شوند از عشق تو .
دوست دارم لبخند عمیقم را همه بفهمند و شور و احساسم را ... و بدانند امروز را تا چه اندازه دوست می دارم ...
دوست دارم فریاد بزنم عزیزترینم تولدت مبارک
و فریادم را همه بشنوند ... همه
دوست دارم بدانند امروز روز تولد توست ... بهترینم تولدت مبارک
... ادامه ی تولد در پست قبلی +